اسلایدر

داستان شماره 971

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 971

داستان شماره 971

نزدیک کودکت بخواب

 

بسم الله الرحمن الرحیم
مردی سراسیمه نزد شیوانا آمد و به او گفت: “استاد! چند روزی است که بدشانسی و بدبیاری بدجوری گریبانم را گرفته است. احساس می کنم کائنات با من سرلج افتاده است و دائم جلوی پایم سنگ می اندازد. می ترسم بلایی درمان ناپذیر بر سرم نازل شود و آینده ای عذاب آور نصیبم شود. مرا راهنمایی کن که چه کنم!؟
شیوانا از او پرسید: ” آیا فرزند کوچکی داری!؟
مرد گفت:” آری! دو دختر و پسر کوچک دارم که در خانه هستند
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ” یک هفته همه کارهایت را رها کن و از کنار این بچه ها لحظه ای جدامشو! شب ها سرت را روی متکای آنها بگذار و بخواب و روزها دست آنها را در دستان بگیر و به جاهایی که آنها می خواهند برو! نزدیک کودکت بخواب ! همه چیز درست می شود !”
مرد سراسیمه به منزلش رفت و هفته بعد شاد و سرحال نزد شیوانا آمد و گفت:”استاد! آرامش و اطمینان عجیبی بر زندگی ام حاکم شده و احساسی غریب از همراهی کائنات تمام وجودم را انباشته است. چگونه چنین چیزی ممکن است؟
شیوانا پاسخ داد:” مهم نیست که بزرگترها چگونه اند. کائنات چترحمایتی اش را حتی برای یک لحظه از روی سر کودکان و اشخاص مظلوم و بی پناه برنمی دارد. تو در این یک هفته خودت را زیر چتر حمایتی کودکانت قرار دادی و در این فرصت مصیبت ها بدون اینکه تو را پیدا کنند از کنارت گذشتند و رفتند و خود کائنات بی آنکه تو آگاه شوی برای دورساختن این مصیبت ها راه چاره ای ساخت و تیرهای عذاب به سمتی دیگر منحرف شدند. اگر بزرگترها می دانستند که کودکانشان چه نیروی حمایتی بزرگی را بالای سر خود دارند حتی برای لحظه ای آنها را از خود دور نمی ساختند



[ پنج شنبه 11 آذر 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 2, ] [ 20:0 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]