اسلایدر

داستان شماره 648

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 648

داستان شماره 648

آزمون دنياگرايى‏

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابوبصير مى‏گويد: شنيدم كه امام محمد باقر عليه‏ السلام مى‏فرمود:در زمان رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله، مرد مؤمنى از «اهل صفّه» كه سعد نامه داشت، بسيار فقير و نيازمند بود. او، همواره به هنگام نماز، همراه رسول اكرم صلى‏ الله‏ عليه‏ وآله به مسجد مى‏رفت و هرگز نماز (جماعت اول وقت) از وى، فوت نمى‏شد. وقتى رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله به «فقر و نيازمندى» و «غربت و تنهايى» او مى‏نگريست، دل حضرت به حالش مى‏سوخت و به او مى‏فرمود: اى سعد! اگر چيزى به دستم آيد، البته تو را بى‏نياز سازم
ابوبصير مى‏گويد: مدتى گذشت و چيزى به دست مبارك رسول اكرم صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله نيامد و آن حضرت، به همين خاطر، اندوهگين گرديد. خداى متعال كه غم و اندوه رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه‏ وآله، نسبت به سعد را مشاهده كرد، جبرئيل امين را با دو درهم، خدمت آن حضرت فرستاد. او، خدمت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله رسيد و عرض كرد: اى محمد صلى‏ الله‏ عليه ‏وآله! خداى متعال، غم و اندوه تو نسبت به سعد را دريافته است؛ آيا دوست دارى او را بى‏نياز كنى؟ رسول اكرم فرمود: آرى، دوست دارم
جبرئيل عرض كرد: اين دو درهم را بگير و در اختيار او بگذار و وادارش كن تا با اين دو درهم، خريد و فروش نمايد. رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله آن دو درهم را گرفت و براى نماز ظهر از منزل بيرون آمد. در اين هنگام، چشمش به سعد كه جلوى در منزل آن حضرت، منتظر ايستاده بود افتاد؛ رو به او كرد و فرمود: اى سعد! آيا به فنون تجارت، آشنا هستى؟
سعد عرض كرد: به خدا سوگند! هيچ وقت مالى نداشته‏ام كه با آن، خريد و فروش نمايم
رسول اكرم صلى‏ الله‏ عليه‏ و آله آن دو درهم را به وى داد و فرمود: با اين دو درهم، به خريد و فروش بپرداز و روزى خود را تأمين نما. سعد، آن دو درهم را گرفت و به قصد اقامه نماز ظهر با آن حضرت، داخل مسجد شد و بعد از نماز، رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه ‏وآله به سعد فرمود: برخيز و به دنبال رزق و روزى خود برو كه من، نگران حال تو هستم
ابوبصير مى‏گويد: سعد رفت و مشغول كسب و كار شد. او، هر متاعى را كه به يك درهم مى‏خريد، به دو درهم مى‏فروخت و اگر به دو درهم مى‏خريد، به چهار درهم به فروش مى‏رسانيد. رفته رفته، دنيا به وى روى آورد و مال و دارايى او، فزونى گرفت و كسب و كارش رونق فراوانى پيدا كرد و در كنار مسجد، مغازه‏اى ايجاد كرد
مدتى بود كه وقتى «بلال» اذان مى‏گفت و رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه ‏و آله جهت اقامه نماز، بيرون مى‏آمد، حضرت مشاهده مى‏كرد كه سعد، سرگرم داد و ستد است و همچون گذشته، وضو نساخته و مهياى نماز نشده است؛ به او مى‏فرمود: اى سعد! دنيا تو را مشغول به خود كرده و از نماز، بازت داشته است! او در جواب مى‏گفت: چه كنم؟ آيا مال و ثروت خود را تباه سازم؟ متاعى را به اين شخص (كه داخل مغازه بود) فروخته‏ام؛ بايد پولش را بگيرم و يا متاعى را خريده‏ام و مى‏خواهم پولش را بپردازم
ابوبصير مى‏گويد: رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه ‏وآله به دنيا گرايى سعد، بيشتر از گذشته او، اندوهگين شد. جبرئيل امين بر آن حضرت فرود آمد و عرض كرد:  اى محمد صلى‏ الله‏ عليه ‏وآله! خداى متعال اندوه تو نسبت به سعد را مى‏داند؛ اكنون بيان كنيد كه كداميك از حال نخست وى يا حال كنونى‏اش را دوست‏تر داريد. آن حضرت به جبرئيل فرمود: حال نخست او را دوست‏تر دارم؛ زيرا دنياى سعد آخرتش را بر باد داده است
جبرئيل عرض كرد: بى‏گمان دوستى دنيا و مال و ثروت، وسيله آزمايش و امتحان است و انسان را از آخرت باز مى‏دارد. اكنون به نزد سعد برويد و دو درهمى را كه به او داده‏ايد، پس بگيريد تا وى به حال نخست خويش باز گردد
ابوبصير مى‏گويد: رسول اكرم صلى ‏الله‏ عليه ‏وآله بيرون رفت و چون به سعد رسيد، به او فرمود: اى سعد! آيا دو درهمى را كه به تو داده‏ام، پس نمى‏دهى؟
سعد عرض كرد: آرى؛ بلكه دويست درهم باز پس مى‏دهم. آن حضرت فرمود: جز همان دو درهم را از تو نمى‏خواهم. سعد آن دو درهم را باز پس داد
ابوبصير مى‏گويد: بار ديگر، دنيا به سعد پشت كرد و آن‏چه از مال و منال دنيا به دست آورده بود، همه از دستش رفت و مانند گذشته، فقير و بى‏چيز شد
دنيايت نداده‏ام، نه از خوارى توست‏
كونين مرا، رشك وفادارى توست‏
هر چند دعا كنى، اجابت نكنم‏
زيرا كه مرا، محبتِ زارىِ توست

 



[ یک شنبه 18 دی 1390برچسب:داستانهای پیغمبران ( 2, ] [ 18:21 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]