اسلایدر

داستان شماره 533

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 533

داستان شماره 533

من دیوانه ام احمق نیستم ( طنز

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همان جا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامیکه سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهرهها را برد. مرد حیران مانده بود که چه کار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود. در این حین یکی از دیوانهها که از پشت نردههای حیاط  تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این
لاستیک را با ٣ مهره  ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی. آن مرد اول  توجهی

 

به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست میگویدو بهتر

 

است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک

 

زاپاس را بست. هنگامیکه خواست حرکت کند رو به آن دیوانه

 

کردو گفت: خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی

 

پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی

 

زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام

 

ولی احمق که نیستم

 

 



[ شنبه 23 شهريور 1390برچسب:داستانهای طنز ( خوب _ 3, ] [ 20:45 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]