اسلایدر

داستان شماره 1905

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1905

داستان شماره 1905

خدمت به جوانان

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزى امام على(ع) در كنار خانه خدا مرد جوانى را ديد كه بر پرده كعبه چسبيده و با حال خوش دعا مى‏كند. مرد جوان، شب اول از خدا آمرزش گناهانش را طلب كرد و شب دوم عزت دنيا و آخرت را خواست.
و در شب سوم خود را به ركن چسبانيده و مى‏گفت: اى خدايى كه مكانى گنجايش تو را ندارد و نه مكانى از تو تهى است، به اين جوان غريب محتاج چهار هزار درهم بده:
اميرمؤمنان(ع) نزد او رفت و فرمود: «اى جوان، دو شب گذشته از خدا هر چه خواستى به تو داد. حالا چهار هزار درهم را براى چه مى‏خواهى؟»
جوان عرض كرد: هزار درهم براى ازدواج مى‏خواهم، هزار درهم براى پرداخت قرض، هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى.
امام على(ع) فرمودند: وقتى از مكه برگشتم، به خانه‏ام بيا.
جوان عرب يك هفته در مكه ماند، سپس به مدينه آمد و ندا داد: چه كسى مرا به منزل اميرالمؤمنين على(ع) راهنمايى مى‏كند؟
حسين بن على(ع) كه در ميان كودكان بود، گفت: من تو را به خانه ايشان مى‏برم، من فرزند وى هستم.
سالار شهيدان او را به منزل آورد، اميرمؤمنان به فاطمه زهرا(س) فرمود: اى فاطمه! آيا چيزى دارى كه اين جوان بخورد؟
ايشان فرمودند: خير.
امام على(ع) لباس پوشيدند و از منزل بيرون آمدند و سلمان را پيدا كردند و به او فرمودند: اى سلمان! اين باغى را كه رسول الله(ص) برايم كاشته است، بفروش سلمان باغ را فروخت و دوازده هزار درهم نزد على(ع) آورد.
آن حضرت از اين پول چهار هزار درهم به مرد جوان داد و چهل درهم ديگر بابت هزينه سفرش پرداخت.

به نقل از: داستان‏هايى از خدمت به خلق، نوشته زهرا صحرائيان، ص12



[ شنبه 15 تير 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع, ] [ 14:35 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]