اسلایدر

داستان شماره 1723

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1723

داستان شماره 1723

نصيحت مرغک به صياد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

  سه مردي مرغک کوچکي را صيد کرد.مرغک به سخن آمد و اينچنين با صياد گفتگو کرد که: من شکم تورا سير نميکنم ،و بدن ضعيف و نحيف و کوچک من نيم وعده ي غذاي تو ھم نمي شود،لذا از خوردن من صرفه نظر کن و من در عوض 3 موعظه و نصيحت به تو مي کنم:اولي را در دست تو،دومي را پس از آزادي در بالاي درخت،و سومي را بالاي کوه
صياد قبول کرد. مرغک در دست صياد نصيحت اولش را کرد و گفت: بر چيزي که از دست دادي افسوس و اندوه نخور! صياد آزادش کرد،و مرغک روي درخت گفت:دوم اينکه ھر چه شنيدي بر عقل عرضه دار،اگر آن را پذيرفت بپذير و گر نه نپذير .
سپس مرغک به طرف کوه پرواز کرد و فرياد زد:بدبخت!مرا از دست دادي،در چينه دانه من يک مرواريد بيست مثقالي بود!!
صياد در غصه و پشيماني فرو رفت و گفت:لا اقل نصيحت سوم را بگو
مرغک جواب داد:به نصيحت اول و دوم خوب عمل کردي که سومي را نيز بگويم؟
غصه از دست رفته را که خوردي،وبعد آنکه ھمه ي وزن بدن من بيست مثقال نيست که مرواريد بيست مثقالي در چينه دانم باشد!!چرا بدون تعقل و تفکر چيزي را باور مي کني

 



[ سه شنبه 13 دی 1393برچسب:داستانهای جالب ( 2, ] [ 21:29 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]