اسلایدر

داستان شماره 1627

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1627

داستان شماره 1627

تدیبر نمودن بهلول

 

بسم الله الرحمن الرحیم
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت . مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی . آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود
بهلول گفت : غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت . آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم
تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً تک لم منما . اما به عطار بگو امانت مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت . بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی و از قیمت آنها مسجدي بسازي  عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهن ی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد . مرد عطار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مرد غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود . آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت کیسه امانت این شخص در انبار است . فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود

 



[ یک شنبه 7 مهر 1393برچسب:داستانهای بهلول ( 2, ] [ 22:21 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]