اسلایدر

داستان شماره 1499

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1499

داستان شماره 1499


بازگشتن اسفنديار نزد گشتاسپ


 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 


 

قسمت صد و بیست و هشتم داستانهای شاهنامه


 
اسفنديار پس از دريافت نامه تدارك بازگشت ديد، به سپاهيانش خواسته بخشيد و فرمود تا ده هزار از شتراني كه داغ ارجاسپ داشتند از كوه و دشت به دژ آوردند . در گنج ارجاسپ را گشود و بر هزار شتر بار دينار و گنج بست و سيصد شتر ديبا و تخت و كلاه به همين گونه از مشك و عنبر و گوهر و پارچه هاي زر بفت و پرنيان و جامه ازهر كدام صد شتر بار كردند و براي خواهرانش عماريه هاي مجلل آراست. دو دختر و دو خواهر و مادر گريان و نالان ارجاسپ را همراهشان كرد و به سوي ايران فرستاد. آن گاه آتش در رويين دژ افكند و ديوارهايش را فرو ريخت و از همه بر و بوم چين و توران گرد برآورد
سه پسر دلير او با سپاهشان از راه بيابان به ايران بازگشتند و اسفنديار از راه هفت خان نخجير كنان رفت تا در مرز ايران به پسران رسيد و از آن جايگاه با گنج و سپاه نزد گشتاسپ آمد
چون آگاهي بازگشت دليران رسيد، شهر را آراستند و آذين بستند و مشك و عنبر افشاندند و هوا را آكنده از بوي خوش و آواز و رود و رامشگران كردند. گشتاسپ به بزم و شادي آراست و با بزرگان لشكر و كشور، موبدان و دانايان به پيشواز شتافتند. اسفنديار چون روي پدر را ديدي شادان او را در برگرفت، بر فر او آفرين خواند كه: بي تو مباد زمان و زمين
از آنجا به كاخ شاه آمدند، در ايوان ها خان گستردند و مي خسروان در جام هاي بلور به گردش درآمد

پسر خورد با شرم ياد پدر
پدر همچنان نيز ياد پسر


گشتاسپ از اسفنديار خواست تا آنچه در هفت خان گذشته بود را باز گويد اما اسفنديار به پدر گفت:«امروز دل به بزم و مي بسپار و فردا داستان را بشنو

 

 



[ چهار شنبه 29 ارديبهشت 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 5, ] [ 23:9 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]