اسلایدر

داستان شماره 1425

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1425

داستان شماره 1425

 

 

آگاه شدن زال از مرگ نوذر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


 

قسمت پنجاه چهارم داستانهای شاهنامه

 

به توس و گستهم خبر رسيد كه پدر آنان نوذر كشته شده و افراسياب توراني بر تخت شاهنشاهي ايران نشست . جامه چاك چاك و ديده خونين كردند و فغان بر آوردند و با درد و سوگواري رو بسوي زابلستان گذاشتند . چون به زال رسيدند زاري و مويه آغاز نهادند:
كه رادا، دليرا، شها، نوذرا
گوا، تاجدار، مها، داورا
نگهدار ايران و پشت مهان
سر تاجداران و شاه جهان
نژاد فريدون بدو زنده بود
زمين نعل اسب ورا بنده بود
همه تيغ زهراب گون بر كشيم
بكين جستن و دشمنان را كشيم

زال از آنچه شنيد آب در ديده آورد و جامه به تن چاك داد و گفت« روان شهريار رخشنده باد، ما همه سر انجام شكار مرگيم . اما اكنون كه با ستمكارگي سر از تن پادشاه جدا كردند تيغ در نيام نخواهم كرد و پاي از ركاب نخواهم كشيد تا كين نوذر را نستانم و ياران او را از بند رها نكنم . اين بگفت و با سپاه خود از جاي بر آمد

پايان كار اغريرث


به بزرگان ايران كه در بند بودند آگاهي رسيد كه زال و ديگر دليران بجنگجوئي و كينه خواهي برخاسته اند. دلشان از خشم افراسياب پر بيم شد و در نهان پيامي نزد اغريرث فرستادند كه « اي مهتر نيكنام، ما را پايمردي تو زندگي بخشيد و همه سپاسگزار توايم. تو مي داني كه زال و مهراب در زابلستان و كابلستان بجايند و سالاراني چون قارون و برزين و خراد و كشواد دست از ايران باز نخواهند داشت و به كين نوذر برخواهند خاست . چون عنان از اين سو بتابند خشم افراسياب تيز خواهد شد و دلش به كشتن ما پر شتاب خواهد گشت و جان ما را تباه خواهد كرد . اگر اغريرث ثواب مي بيند ما را از بند برهاند تا ما پراگنده شويم و هميشه ستايشگر و سپاسگزار او باشيم
اغريرث پاسخ داد كه « اين چاره در خور نيست . اگر چنين كنم دشمني خود را با افراسياب آشكار كرده ام و وي بر من خشم خواهد گرفت . اما چاره اي ديگر خواهم كرد . اگر زال زر سپاهي به سوي آمل و ساري بفرستد من با سپاه خود از آما بيرون مي روم و اين ننگ را بر خود مي پذيرم و شما همه را به او مي سپارم.» بزرگان ايران وي را دعا كردند و پيكي تيزرو نزد دستان فرستادند كه « اغريرث يار ماست و پيمان كرده است كه اگر سپاهي از سوي تو به مازندران آيد وي با سپاه خود به ري رود و جان گروهي رها شود.» زال چون پيام بنديان را شنيد يلان و پهلوانان را گرد كرد و مرد جنگ خواست. كشواد خواستار اين پيكار شد و با سپاهي پر خاشجوي از زابل رو به آمل نهاد. اغريرث چنان كه پيمان كرده بود با سپاه خود بسوي ري راند و بنديان ايران را در ساري گذاشت. چيزي نگذشت كه خبر به زال رسيد كه كشواد بستگان و ياران نوذر را رها ساخته و با آنان باز گشته است. همه شادي كردند و بنديان را گرامي شمردند و در كاخ ها و ايوان هاي آراسته جا دادند
اما چون اغريرث از مازندران به ري آمد افراسياب از آزادي بنديان آگاه شد و بر اغريرث خشم گرفت كه « بتو گفتم كه اينان را بكش. چه جاي خردمندي و آهسته كاري بود؟ كين خواهي و خردمندي را نمي توان بهم آويخت. سر مرد جنگجو را با خرد چه كار.» اغريرث آرام گفت « آدمي را در ديده شرم بايد. تاج و تخت بسياري را بدست ميافتد اما با هيچكس نمي ماند . كسي را كه كه به بدي دسترس مي افتد بايد يزدان را بياد آرد و از بدي بپرهيزد.» افراسياب در سخن درماند كه اغريرث از شرم و خرد سخن مي گفت و وي دستخوش خشم و كين بود . خونش به جوش آمد و چون پيل مست بر آشفت و از تيغ از ميان بر كشيد و بر پيكر برادر فرود آورد و او را دو نيمه كرد

 



[ سه شنبه 15 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:37 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]