اسلایدر

داستان شماره 1403

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1403

داستان شماره 1403

کشته شدن سلم


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

قسمت سی و دو داستانهای شاهنامه

با كشته شدن كاكوي پشت سپاه سلم شكسته شد. ايرانيان نيرو گرفتند و سخت بر دشمن تاختند. سلم دانست با منوچهر برنميايد. گريزان روي به دژ آلانان گذاشت تا در آنجا پناه گيرد و از آسيب دشمن در امان ماند. منوچهر دريافت و با سپاه گران در پي وي تاخت. سلم چون به كنار دريا رسيد از دژ اثري نديد . همه را سوخته و ويران و با خاك يكسان يافت. اميدش سرد شد و با لشكر خود رو به گريز نهاد. سپاه ايران تيغ بركشيدند و در ميان گريزندگان افتادند. منوچهر كه در پي كينه جوئي ايرج بود سلم را در نظر آورد . اسب را تيز كرد تا به نزديك وي رسيد. آنگاه خروش بر آورد كه «اي شوم بخت بيدادگر ، تو برادر را به آرزوي تخت و تاج كشتي. اكنون به ايست كه براي تو تخت و تاج آورده ام . درختي كه از كين و آز كاشتي اينك بار آورده؛ هنگام است كه از باران آن بچشي. با تو چنان خواهم كرد كه تو با نياي من ايرج كردي. باش تا خوانخواهي مردان را ببيني.» اين بگفت و تيز پيش تاخت و شمشير بر كشيد و سخت بر سر سلم نواخت و او را دو نيمه كرد
منوچهر فرمان داد تا سر از تن سلم برداشتند و بر سر نيزه كردند. لشكريان سلم چون سرسالار خود را بر نيزه ديدند خيره ماندند و پريشان گشتند و چوه رمه طوفان زده پراكنده شدند و گروه گروه به كوه و كمر گريختند. سرانجام امان خواستند و مردي خردمند و خوب گفتار نزد منوچهر فرستادند كه «شاها ، ما سراسر تو را بنده و فرمانبريم. اگر به نبرد برخاستيم راي ما نبود. ما بيشتر شبان و برزگريم و سر جنگ نداريم. اما فرمان داشتيم كه به كارزا برويم . اكنون دست در دامن داد و بخشايش تو زنده ايم . پوزش ما را به پذير و جان ناچيز را بر ما ببخشاي
منوچهر چون سخن فرستاده را شنيد گفت «از من دور باد كه با افتادگان پنجه در افكنم. من بكين خواهي ايرج بود كه ساز جنگ كردم. يزدان را سپاس كه كام يافتم و بدنهادان را به سزا رساندم. اكنون فرمان اينست كه دشمن امان بيابد و هر كس به زاد بوم خويش برود و نيكوئي و دين داري پيشه كند
سپاه چين و روم شاه را ستايش كردند و آفرين گفتند و جامه جنگ از تن بيرون آوردند و گروه گروه پيش منوچهر آمدند و زمين بوسيدند و سلاح خويش را از تيغ و شمشير و نيزه و جوشن و ترك و سپر و خود و خفتان و كوپال و خنجر و ژوبين و برگستوان به وي بازگشتند و ستايش كنان راه خويش گرفتند



[ سه شنبه 23 بهمن 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 15:54 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]