اسلایدر

داستان شماره 1306

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1306

داستان شماره 1306

داستان لئوناردو داوينچی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

لئوناردو داوينچي موقع كشيدن تابلو «شام آخر» دچار مشكل بزرگي شد. مي بايست نيكي را به شكل عيسي و بدي را به شكل يهودا (يكي از ياران عيسي كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند) تصوير مي كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدلهاي آرمانيش را پيدا كند. روزي در يك مراسم همسرايي، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره اش طرحهايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود. اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود. كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شكسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست تا او را به كليسا بياورند. چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمي فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران او را سر پا نگه داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد. وقتي كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: من اين تابلو را قبلاً ديده ام. داوينچي شگفت زده پرسيد: كي؟ گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي خواندم، زندگي پر از رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي بشوم. مي توان گفت: نيكي و بدي يك چهره دارند، همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كي سر راه انسان قرار بگيرند

 



[ یک شنبه 16 آبان 1392برچسب:داستانهای بزرگان, ] [ 17:5 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]