اسلایدر

داستان شماره 1250

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1250

داستان شماره 1250

داستان زیبا برای اونهایی که عزیزشونو از دست دادند


  بسم الله الرحمن الرحیم
مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیار دوست می داشت.دخترک به بیماری سختی مبتلا شد. پدر به هر دری زد تا کودک سلامتیش را به دست بیاورد هر چه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد
پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد.با هیچ کس صحبت نمی کرد و سر کار نمی رفت. دوستان و آشنایان خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند
شبی پدر رویای عجیبی دید.دید که در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکتند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود . مرد وقتی جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است همان دختر خودش است
پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد از او پرسید:دلبندم چرا غمگینی؟چرا شمع تو خاموش است؟
دخترک به پدرش گفت:بابا جان هر وقت شمع من روشن می شود اشک های تو آن را خاموش می کند
 و هر وقت تو دلتنگ می شوی من هم غمگین می شوم
پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود از خواب پرید
اشکهایش را پاک کرد انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود باز گشت

اینو واسه این گذاشتم که اگه عزیزی رو از دست دادید به زندگی عادی برگردید و روال عادی رو پیش بگیرید . یه روزی همه میریم دیر رو زود داره سوخت و سوز نداره

 



[ یک شنبه 20 شهريور 1392برچسب:داستانهای واقعی, ] [ 15:47 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]