اسلایدر

داستان شماره 1173

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1173

داستان شماره 1173

داستان عاشقانه و غم انگیز


  بسم الله الرحمن الرحیم
مریم دختری بود که هیچ موقع به عشق فکر نمیکرد زیرا عشق را
چیزی بیهوده می دانست. ولی به گل رز خیلی علاقه داشت و میدانست که
هرتعداد شاخه گل رز به چه معنی است.
اما هیچ وقت فکر نمیکرد که با همین گل های رز روزی عاشق کسی بشه.
تا این که روزی پسری به اسم آرش که مریم را عاشقانه دوست  داشت
و  از علاقه مریم به گل رز با خبر بود.
عشق خود را به او با تعداد گل هایی که به مریم میداد ابراز میکرد.
ماه اول به او روزی تنها یک شاخه رز(به معنی یک احساس عاشقانه برای تو)داد.
ماه دوم روزی سه شاخه گل به او هدیه کرد(به معنی دوستت دارم)
و در ماه سوم به او روزی پنج شاخه گل(به معنی بی نهایت دوستت دارم)تقدیم کرد..
آرش تا ماه ها به مریم پنج شاخه گل میداد.
مریم هم که معنی این گل دادن ها رو میفعهمید روز به روز عاشق تر میشد.
تا این که تصمیم گرفت برای این که به آرش بگوید که او نیز عاشق اوست
دوازده شاخه گل(به معنی این که عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده)
هدیه بدهد.
روزی که میخواست این کار را انجام بدهد احساس دو گانه ای داشت،
با خود می اندیشید که آیا چیزی به معنای عشق وجود دارد؟؟
آیا می تواند به آرش اطمینان کند؟
ولی قلبش به او می گفت:که آرش با تمام وجود به او عشق می ورزد.
پس نزد آرش رفت و با دستانی لرزان بدون گفتن کلامی دوازده
شاخه گل را به آرش داد.
آرش بارها و بارها تعداد گل ها را شمرد.یک بار،دوبار،سه بارو...
اصلا باورش نمیشد که مریم هم به او علاقه پیدا کرده باشه.
آنقدر خوشحال بود که همان موقع به مریم زنگ زد و وقتی مطمئن شد
 که واقعا مریم عاشقش شده برای فردا روزی باهاش قرار گذاشت
و این آغازی برای دوستی آنان بود.
آرش و مریم هر وقت بهم میرسیدند هفت شاخه گل به نشانه عشق بهم میدادند.
و هر روز از روز قبل بیشتر عاشق یکدیگر میشدند.
ولی یک روز که با هم قرار گذاشته بودند.
مریم هر چه منتظر شد دید آرش نیومد.یک ساعت،دوساعت
آخر سر تصمیم گرفت که به گوشی آرش زنگ بزنه.
وقتی زنگ زد یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که آرش تصادف شدیدی کرده.
مریم تا این حرفو شنید سریع خودش را به بیمارستان رسوند ولـــــــــــــــی
دیگه خیلی دیر شده بود.
پسر در حالی که 99شاخه گل رز در دست داشت
(به معنی عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد)جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مریم آنقدر شوکه شده بود که همین طور مات زده به گل های در دست آرش
نگاه میکرد واشک میریخت.
مریم در روز خاک سپاری آرش سیصدو شصت و پنج شاخه رز (به معنی این که هر روز سال به تو
 می اندیشم و دوستت دارم)
روی قبر او گذاشت و رفت ولی هیچ کس نفمید که به کجا رفت
 و چرا رفت و دیگه هیچ وقت بر نگشت

 



[ شنبه 3 تير 1392برچسب:داستانهای عاشقانه, ] [ 20:26 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]