اسلایدر

داستان شماره 1094

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1094

داستان شماره 1094

ظلم ضحاك حميرى

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

چون جمشيد بر مملكت ايران سالها پادشاهى كرد كم كم غرور او را گرفت ، و دعوى خدائى كرد و و مردم را به بندگى خويش فرا خواند، مردم از ترس ‍ شمشير او، او را تصديق كردند تا اينكه ضحاك (: بيوراسب ) با لشگرى بر او حمله كرد و او را هلاك كرد
چون ضحاك بر سلطنت استوار شد اساس ظلم نهاد و پدر را كشت و انواع عذاب و عقوبت بر رعيت نمود، شيطان هم بناى دوستى با او نهاد
با مريض شدن سر و دو كتف او، شيطان صفتى از طبخان براى مداواى او گفت : علاج تو سر مغز جوانان است . دستور داد، دو جوان از زندان آوردند و كشتند و مغز سر ايشان را استفاده كرد كمى آرامش در خود يافت و بخواب رفت . از روز بعد دو جوان را مى كشتند و براى مداوا از سر مغز او استفاده مى كرد. چون ظلم بسيار كرد و تظلم كسى را نمى شنيد و انصاف به هيچ مظلوم روا نمى داشت و عاقبت دو پسر كاوه آهنگر اصفهانى را كشت ، سبب گرديد تا شورش بر عليه او شود
و بالاخره با وضع فجيعى يعنى با زدن گرز بر سر او يا انداختن در درون چاهى ، بدرك واصل شد و فريدون بر تخت سلطنت نشست

 

 



[ جمعه 14 فروردين 1392برچسب:داستانهای پادشاهان, ] [ 20:50 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]