داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..
داستان شماره 1754
داستان شماره 1748
داستان شماره 1746
داستان شماره 1742
داستان شماره 1740
ثروتمند شدن بخاطر نگهداری از پدر
مردی چهار پسر داشت. هنگامی که در بستر بیماری افتاد، یکی از پسرها به برادرانش گفت
«یا شما مواظب پدر باشید و از او ارثی نبرید، یا من پرستاری اش می کنم و از مال او چیزی نمی خواهم؟
برادران با خوشحالی نگهداری از پدر را به عهده او گذاشتند و رفتند. پس از مدتی پدر مُرد. شبی پسر در خواب دید که به او می گویند در فلان جا، صد دینار است، برو آن را بردار، اما بدان که در آن خیر و برکتی نیست
پسر سراغ پول ها نرفت. دو شب بعد هم همان خواب ها تکرار شد تا آنکه در شب سوم خواب دید که می گویند، در فلان مکان یک درهم است. آن را بردار که پُرخیر و برکت است!پسر صبح از خواب برخاست و همان جایی که خواب دیده بود، رفت و یک درهم را برداشت
در راه با آن دو ماهی خرید. هنگامی که شکم آنها را پاره کرد، در شکم هر کدام یک دُر یافت. یکی از دُرها را به درگاه سلطان برد و پادشاه که از آن خوشش آمده بود، پول زیادی به پسر داد و گفت: «اگر لنگه دیگر آن را بیاوری، پول بیشتری می گیری.پسر دُر دیگر را نیز به قصر شاه برد و سلطان با دیدن دُر به وعده اش عمل کرد و پسر به برکت احترام به پدرش از ثروتمندترین مردان روزگار شد
داستان شماره 1732
داستان شماره 1730
داستان شماره 1727
داستان شماره 1726