اسلایدر

داستان شماره 1951

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1951

داستان شماره 1951

پسرانت چه شدند؟

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از شهادت على علیه السلام و تسلط مطلق معاویة بن ابى سفیان برخلافت اسلامى ، خواه و ناخواه ، برخوردهایى میان او و یاران صمیمى على علیه السلام واقع مى شد. همه كوشش معاویه این بود تا از آنها اعتراف بگیرد كه از دوستى و پیروى على سودى كه نبرده اند، سهل است همه چیز خود را در این راه نیز باخته اند. سعى داشت یك اظهار ندامت و پشیمانى از یكى از آنها با گوش خود بشنود، اما این آرزوى معاویه هرگز عملى نشد. پیروان على بعد از شهادت آن حضرت ، بیشتر واقف به عظمت و شخصیت او شدند. از این رو بیش از آنكه در حال حیاتش فداكارى مى كردند، براى دوستى او و براى راه و روش او و زنده نگهداشتن مكتب او، جراءت و جسارت و صراحت به خرج مى دادند. گاهى كار به جایى مى كشید كه نتیجه اقدام معاویه معكوس مى شد و خودش و نزدیكانش تحت تاءثیر احساسات و عقاید پیروان مكتب على قرار مى گرفتند.
یكى از پیروان مخلص و فداكار و با بصیرت على ، ((عدى پسر حاتم )) بود. عدى در راءس قبیله بزرگ طى قرار داشت . او چندین پسر داشت . خودش و پسرانش و قبیله اش سرباز فداكار على بودند. سه نفر از پسرانش به نام ((طرفه )) و ((طریف )) و ((طارف )) در صفین در ركاب على شهید شدند.
پس از سالها كه از جریان صفین گذشت و على علیه السلام به شهادت رسید و معاویه خلیفه شد، تصادفات روزگار، عدى بن حاتم را با معاویه مواجه كرد. معاویه براى آنكه خاطره تلخى براى عدى تجدید كند و از او اقرار و اعتراف بگیرد كه از پیروى على چه زیان بزرگى دیده است به او گفت : این الطرفات : پسرانت طرفه و طریف و طارف چه شدند؟
((در صفین ، پیشاپیش على بن ابیطالب ، شهید شدند)).
على انصاف را در باره تو رعایت نكرد.
((چرا؟))
چون پسران تو را جلو انداخت و به كشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگهداشت .
((من انصاف را در باره على رعایت نكردم ))
((چرا؟))
((براى اینكه او كشته شد و من زنده مانده ام ، مى بایست جان خود را در زمان حیات او فدایش مى كردم )).
معاویه دید منظورش عملى نشد. از طرفى خیلى مایل بود اوصاف و حالات على را از كسانى كه مدتها با او از نزدیك به سر برده اند و شب و روز با او بوده اند بشنود. از عدى خواهش كرد، اوصاف على را همچنانكه از نزدیك دیده است برایش بیان كند. عدى گفت :((معذورم بدار)).
حتما باید برایم تعریف كنى .
((به خدا قسم ، على بسیار دوراندیش و نیرومند بود. به عدالت سخن مى گفت و با قاطعیت فیصله مى داد. علم و حكمت از اطرافش مى جوشید. از زرق و برق دنیا متنفر بود و با شب و تنهایى شب ماءنوس بود. زیاد اشك مى ریخت و بسیار فكر مى كرد. در خلوتها از نفس خود حساب مى كشید و بر گذشته دست ندامت مى سود. لباس كوتاه و زندگى فقیرانه را مى پسندید. در میان ما كه بود مانند یكى از ما بود. اگر چیزى از او مى خواستیم مى پذیرفت و اگر به حضورش مى رفتیم ما را نزدیك خود مى برد و از ما فاصله نمى گرفت . با این همه آنقدر با هیبت بود كه در حضورش جراءت تكلم نداشتیم و آنقدر عظمت داشت كه نمى توانستیم به او خیره شویم . وقتى كه لبخند مى زد دندانهایش مانند یك رشته مروارید آشكار مى شد. اهل دیانت و تقوا را احترام مى كرد و نسبت به بینوایان مهر مى ورزید. نه نیرومند از او بیم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند! یك شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود در وقتى كه تاریكى شب همه جا را فرا گرفته بود اشكهایش بر چهره و ریشش ‍ مى غلطید، مانند مار گزیده به خود مى پیچید و مانند مصیبت دیده مى گریست .
مثل این است كه الا ن آوازش را مى شنوم ، او خطابه دنیا مى گفت : اى دنیا متعرض من شده اى و به من رو آورده اى ؟ برو دیگرى را بفریب (یا هرگز فرصتى این چنین تو را نرسد) تو را سه طلاقه كرده ام و رجوعى در كار نیست ، خوشى تو ناچیز و اهمیتت اندك است . آه !آه ! از توشه اندك و سفر دور و مونس كم )).
سخن عدى كه به اینجا رسید، اشك معاویه بى اختیار فروریخت . با آستین خویش اشكهاى خود را خشك كرد و گفت :خدا رحمت كند ابوالحسن را! همین طور بود كه گفتى . اكنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است ؟
((شبیه حالت مادرى كه عزیزش را در دامنش سر بریده باشند)).
آیا هیچ فراموشش مى كنى ؟
((آیا روزگار مى گذارد فراموشش كنم))



[ چهار شنبه 1 شهريور 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 2, ] [ 17:51 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]