اسلایدر

داستان شماره 1733

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1733

داستان شماره 1733

سگ و شیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم
یک روز یک سگ آمد پیش شیر و گفت: سلام. شیر گفت: علیک سلام، چه می گویی؟ سگ گفت: می خواهم با تو کشتی بگیرم
شیر گفت: عجب رویی داری! ما سر به سر شما نمی گذاریم، برای اینکه می گویند باوفا هستید
حالا کارت به جایی رسیده که بیایی با من ادعای هموزنی کنی؟ مگر نمی دانی من کی هستم؟
سگ گفت: چرا می دانم، ما از یک جنس هستیم. مگر نمی بینی که هر دو گوشت می خوریم و هر دو خیلی از عاداتمان مثل هم است؟
شیر گفت:«خوب، شما از ما تقلید می کنید، ولی این همجنسی نیست. پس چرا هیچ کار دیگرتان به ما شباهت ندارد؟ شما به هوای یک لقمه نان طوق بندگی گردن می گذارید و برای دیگران سگ دوی می کنید. من از کسی که به دستور دیگران زندگی می کند، خوشم نمی آید. ما وقتی هم اسیر می شویم و توی قفس هستیم باز هم شیر هستیم، این کجایش به هم شبیه است؟
سگ گفت:«خوب، اگر راست می گویی و حریف هستی بیا دست و پنجه نرم کنیم
شیر گفت:«من با ضعیف تر از خود زور آزمایی نمی کنم. ما هم وزن نیستیم.
اگر تو را زمین بزنم افتخاری ندارد، اگر هم از تو شکست بخورم دلیل بزرگی تو نیست ولی مایه ننگ من هست
کسی که با ضعیف تر از خود زورآزمایی می کند در خودش هم ضعفی سراغ دارد و من به قدرت خود ایمان دارم
سگ گفت:«خیلی خوب، حالا که اینطور شد من هم می روم پیش همه حیوانات صحرا و می گویم شیر از من ترسید و با من کشتی نگرفت
شیر گفت:«برو پی کارت، من سرزنش همه حیوانات دیگر را خوشتر دارم از اینکه شیرها مرا سرزنش کنند که چرا به یک سگ ضعیف زور می گویی. اصلاً وقتی من با تو کشتی بگیرم شیرها حق دارند در شیر بودن من شک کنند. شیر اگر شیر است باید با شیر کشتی بگیرد

 



[ سه شنبه 23 دی 1393برچسب:داستانهای جالب ( 2, ] [ 21:42 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]