اسلایدر

داستان شماره 1461

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1461

داستان شماره 1461

 


عاشق شدن سودابه به سياوش


 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

قسمت نود داستانهای شاهنامه

 

 اي فرزند. نزد ديگر ملل نيز افسانه هاي فراوان و قصه هايي دلنشين از همين مايه هست. و اينك داناي طوس مي گويد: نه اولين است نه آخرين. كلامي گزافه نيست چه تا بوده چنين بوده است اما مرد مي خواهد كه چون سياوش پاي بر سر هواي نفس بنهد. جان بدهد اما شرافت خود را نگاهدارد
كاوس هر روز با سياوش سخنها مي گفت گاه در پنهان گاه در آشكار يكي از روزها كه كاوس با سياوش نشسته و سخن مي گفتند سودابه همسر جوان كاوس وارد سراي ايشان شد . چون چشم سودابه به سياوش افتاد . دل به او سپرد. روز بعد كسي را نزد سياوش فرستاده گفت پنهاني با سياوش بگوي اگر روز به شبستان شاه وارد شود بدون مانع است و آمدن تو شگفتي نخواهد داشت. چون فرستاده دعوت سودابه را به سياوش گفت جوان پاكدل آشفته شد و پاسخ داد: برو به او پاسخ بده كه من مرد اين سخنان نيستم. روز ديگر سودابه نزد كاوس رفت و گفت اي شاه چه شود اگر سياوش را به شبستان فرستي تا خواهران و خويشان خود را ببيند. آيا بهتر نيست به او دستور دهي كه هر چند گاه يكبار در شبستان به ديدارشان برود. چون بيايداو را آنچنان عزيز خواهيم داشت كه با ما رام شود به خصوص اكنون كه در غم از دست دادن مادرتان است. كاوس گفت اي سودابه سخن درست گفتي و بدان كه تو بيش از يكصد مادر بر سياوش مهر و محبت داري . يزدان پاك تو را چنان آفريده است كه دلت جز به پاكي و مهر راغب نيست و كاوس به سياوش گفت سودابه براي تو نه خواهر بلكه مادري مهربان است به مشكوي من برو پرده نشينان و پوشيدگان را ببين و زماني با ايشان بمان
سياوش چون سخن كاوس را شنيد اندكي خيره خيره به او نگاه كرد و انديشيد شايد پدر مي خواهد او را آزمايش كند. با خود گفت: اگر من به شبستان بروم سودابه رهايم نخواهد كرد پس بهتر است از اين انديشه بيرون روم. پس رو به كاوس كرد و گفت: اي داناي بزرگوار آيا بهتر نيست مرا به سوي دانشمندان و بزرگان كار آزموده بفرستي و يا بگذاري تا جنگ آوري و نبرد را بهتر بياموزم و در كنار تخت تو آئين شاهي را فرا بگيرم. من در شبستان شاه چه خواهم آموخت و كدام زن در مشكوي مي تواند راهنماي من باشد اما اگر دستور پدر آن است كه حتما بايد بروم خواهم رفت. كاوس گفت تو نيز شادماني مي خواهي بد نيست كه سري به شبستان بزني

 



[ سه شنبه 21 فروردين 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 3, ] [ 23:21 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]