اسلایدر

داستان شماره 1429

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1429

داستان شماره 1429

پادشاهي كيقباد 100 سال بود

 

بسم الله الرحمن الرحیم


 

قسمت پنجاه و هشتم داستانهای شاهنامه

پهلوانان ايران (زال،قارن،كشواد،خرّاد و برزين ) پيش پادشاه آمدند . با سلام و درود از شاه خواستند شمشير انتقام بكشد و مرز توران برود
روز بعد كي قباد لشگركشيد و سر به سوي مرز توران نهاد
دو لشگر روبه وي هم صف كشيدند وجنگ سختي ميان آنها در گرفت . قارن رزم زن از قلب سپاه ايرن جدا شد و به سپاه تورانيان تاخت ،بسياري از ايشان بكشت وسرها و دستها از تن ايشان جدا كرد. چون نگاهش به شماساس گرد تورانيان بيافتاد سر اسب چرخاند و به سوي تاخت و به ضربه ي شمشيري سر از تنش جدا كرد
رستم جوان كه رزم قارن بديد سوي پدر رفت و طلب رزم افراسياب كرد.زال پسر را اندرز داد كه افراسياب بزرگ تورانيان است و جنگاوري ماهر و دلير
رستم كه شور جواني در سر داشت، به اصرار از پدر نشاني هاي افراسياب خواست . دستان چنين پاسخ داد به پسر

درفشش سياه است و خفتان سياه
از آهنش ساعد از آهن كلاه
همه روي آهن گرفته به زر
درفش سيه بسته بر خود بر

رستم رخش را به سوي قلب سپاه توران تازاند. افراسياب كه ديد نوجواني نورسيده سوي او مي آيد ، از يارانش پرسيد : كين جوان كيست تا كنون در هيچ رزمي نبوده است . پاسخش داند: پسر دستان سام است
نبيني كه با گرز سام آمده است
جوان است و جوياي نام آمده است

رستم به نزديكي افراسياب رسيد . سالار سپاه را از كمربند بگرفت و از زين جدا كرد. سنگيني وزن افراسياب باعث شد كمربندش پاره شود و نقش زمين گردد. ياران دورش بگرفتند و از ميدان بدرش بردند
بنزيك شاه مژده بردند كه رستم قلب سپاه دشمن دريده است و درفش افراسياب به به زير خاك كشيده است .و سپهدار تورانيان فرار كرد و راه بيابان گرفته است
لشگر ايران بر تورانيان تاخت هزاران بكشتند و هزاران اسير گرفتند


 



[ سه شنبه 19 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:54 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]