داستان شماره 128
درباره زني كه سفيده تخم مرغ را بر جامعه خود ريخت تا معشوق خود را متهم كند
بسم الله الرحمن الرحیم
زني را در نزد عمر اوردند كه دامن مردي انصاري را گرفته بود وان زن به ان جوان انصاري
عاشق شده بود وبه هيچ وجه نميشد كه به وصال او برسد پس تخم مرغي گرفت و زرده ان را
بيرون اورده و سفيده خود را بر جامعه خود و ميان رانهاي خويش بريخت پس به نزد عمر امد
وگفت :يا اميراين مرد مرا در فعلان موضع گرفت و با من زنا كرد واينك مني اوست كه بر لباس
وميان رانهاي من شاهد گواه است
عمر خواست ان مرد عنصاري را عقوبت كند اميرالمومنين فرمود عجله نكن شايد اين زن حيله كرده باشد
سپس فرمود اب جوشيده حاضر كنيد كه در حال جوشيدن باشد .چون حاضر كردند فرمود بريزيد
بر ان سفيدي چون ريختند ديدند بسته شد فرمود ان را بچشيد چون چشيدند معلوم شد سفيده تخم
مرغ است بلاخره زن اقرار كرد كه دامن اين جوان پاك از تهمت پاك است و حد قذف بر زن لازم گرديد