اسلایدر

داستان شماره 1241

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1241

داستان شماره 1241

داستان پسرانه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دوستان ببخشد اگه اين داستان يكم.....اما خيلی باحاله تا آخر بخونيد از خنده بتركيد

گاو در سکوت نیمه شب مشغول جویدن ته مانده ی خوراکی های مسافران بود که اتومبیل شاسی بلندی کنارش، در جاده، ایستاد. چهار جوان، جز راننده، نیم تنه ها ی خود را از پنجره های آن بیرون کردند و صدای گاو درآوردند ، آنچنان بلند که مالک گاو در کلبه اش از خواب پریده و فحشی محلی نثار تهرانی ها می کند
پسرها خنده کنان نیم تنه خودشان را داخل اتومبیل می کنند
پویا پدال گاز را فشرد و در مدت کوتاهی که به دنده ی پنج می رسید با کنترل ضبطش، پنج-شش آهنگ عوض کرد تا به آهنگ 665 رسید
  دوسِت ندارم، سر کاری *** پارتی داری تو شهرداری؟
سام بعد از روشن کردن نوعی سیگار که در آستینش جاسازی کرده بود با دادن فحشی نیم تنه دار، به سه نفر پشت اتومبیل پیوست. خیلی کم پیش می آمد که در این جمع، جمله ای رد و بدل شود که در آن از اصطلاحات نیم تنه دار استفاده نشده باشد. رامین آخرین قطرات ته بطری ویسکی را بالا کشید و بطری آن را از پنجره ی کشویی به بیرون پرتاب کرد؛ آرمین برادر ناتنی اش از کیف دو بطری دیگر درآورد و به قصد تحریک، انها را نشان رامین داد؛ رامین قصد قاپیدن آن ها را داشت که با نیمچه ترمز پویا همگی به روی حامد که مشغول پاک کردن عینکش بود می افتند
آره عسله چشات چه نازه***بابات ترانه سازه***شدی مهندس سازه***مامانش به چیش می نازه؟
پسرها در حالی که از روی هم بلند می شدند یکی یکی به ترتیب نوامیس پویا را به خاطر رانندگی اش به صف کردند اما پویا داشت به حشره ای که روی شیشه ی ماشین پخش شده بود نگاه می کرد و به این فکر می کرد که اگر بجای این حشره، گاوها پرواز می کردند چه می شد!؟
حامد که از دومرتبه لکه شدن عینکش به شدت عصبانی بود بر سر پویا فریاد زد که صدای آن ضبط لعنتی را کم کند. سام که عصبانیت حامد را می دید سیگاری را روی لبان او گذاشت و با دادن انواع فحش به پویا و اقوامش سعی در آرام کردن  او داشت.حامد سیگار را از روی لبانش تف کرد ؛ سام غرزنان سیگار را از کف اتومبیل برداشت و شروع به پک زدن آن کرد
رامین و آرمین هم با گفتن به افتخار داداشی، بطری ها را با هم بالا کشیدند و بعد از هر جرعه مدتی به هم نگاه می کردند ،وسعی داشتند دعوایی که نیم ساعت پیش ، بخاطر دادن فحش مادر به همدیگر پیش آمده بود، را فراموش کنند
 دیگه جونم به لب رسیده  ***  چون دلش رو میده به هر غریبه
حامد که متوجه آمدن اتومبیلی از روبه رو شده بود خطاب به رامین و آرمین گفت که آن زهرماری ها را پایین بیاورند، سام هم در پشتیبانی از حامد با پا، پس گردنی به رامین زده و بطری اش را می قاپد .پس از رد شدن آن اتومبیل، سام جرعه ی اول را بالا می کشد و برای بار چندم شروع به تعریف خاطراتش در سفری که به آن ور آب رفته بود کرد و از زنان روسپی که در راهروهای هتل قدم می زدند تا دستی از اتاقی آنها را بداخل بکشد می گفت، از اندام آنها و از روسپی می گفت که بر سرش دعوا بود؛ بقیه پسرها هم مات تخیلات خود، دچار دپرسی عدم دسترسی، شده بودند. سام بی دلیل شروع به خندیدن کرد؛ بقیه همچنان به همدیگر نگاه می کردند و درواقع به آن زنان
رامین درعین بی خیالی بدون اینکه به اطرافیان خود اعتنایی کند،  پنجره کشویی اتومبیل را باز کرد و زیپ شلوارش را پایین کشید
پویا که از آینه بغلِ اتومبیل نازنینش، شاشیدن رامین را دید به شدت عصبانی شده و بر سر او فریاد می زند اما رامین با خونسردی او را تهدید می کند که رانندگیش را بکند و گرنه ماشینش را به کثافت می کشاند؛ پویا فرمان را رها می کند و به سمت رامین هجوم می برد؛ پسرها سعی می کنند جلو او را بگیرند، حامد به سرعت خم شده تا فرمان را بگیرد که متوجه حضور گاوی وسط جاده می شود
 دافی بَده دافی بَده دافی و آقایه با هم بَده
 نتیجه ی تمام واکنش ها وحتا ترمز سریع پویا این بود که گاو به چند قدم آن ورتر پرتاب می شود
بدون اینکه کلامی ردوبدل شود همگی به گاو پهن شده وسط جاده نگاه می کردند تا اینکه سام به آرامی گفت پستوناشو دیدید؟
حامد یک پس گردنی نثارش می کند آرمین خطاب به بقیه پسرها گفت "بدبختا اگه پستون داشته یعنی شیریه یعنی برو رو رقم میلیون به بالا"؛ پویا تا این جمله را می شنود سریع دنده عقب می گیرد و به سرعت دور زده و مسیر رفته را اینبار با سرعتی بیشتر برمی گردد
 میری بیرون، نکن اونقدر خودتو بزک مزک * شیطونی میگی، میرم خرید، کلک ملک *دلمو کردی با این کارات ترک مرک* گشت ارشاد بگیرت من میارم سند مند
همه از پنجره بیرون را نگاه می کردند تا مطمئن شوند کسی آنها را ندیده ؛ این تنها سام بود که تحت تاثیر سیگاری و ویسکی چند لحظه پیش همچنان زیر لب می خندید که ناگهان با نعره ی یا ابالفضل آرمین همگی خشکشان میزند؛ پویا به شدت ترمز می کند و همگی در حالی که رنگ به چهره شان نمانده به جایی که آرمین نگاه می کند نگاه می کنند؛به رامین
آرمین گریه کنان فریاد می زد "پسرانگی داداشم نیست ،از جاش کنده شده
حامد به لکه خونی که گوشه پنجره ی کشویی بسته شده بجا مانده نگاه می کند و رو به پویا با صدای بلند می گوید "دستمال پیدا کنید نباید بزاریم خون زیادی ازش بره
پویا می گوید همه دستمالهایش کثیف است
آرمین بلافاصله پیراهنش را درمی آورد و روی محل خونریزی فشار می دهد
سام می گوید "خون ه دیگه بند میآد اصلا شاید وقتشه!...ها؟!" پویا اجازه خندیدن ِ بعد از تیکه انداختن را به سام نمی دهد و با مشتی او را نقش کف ماشین می کند
حامد رو به پویا می گوید سریع حرکت کن برو بسمت یه درمانگاهی جایی
آرمین گوشش را به دهان رامین نزدیک تر می کند تا ناله های زیر لب برادر ناتنی ش را بشنود
"میگه پسرانگی م
حامد که به نوعی حس مدیریت بحران گرفته سریع رو به پویا می گوید "راست می گه، اول باید پسرانگیش ش رو پیدا کنیم، پویا دور بزن سریع برو همونجایی که به گاوه زدیم
پویا "اما" وسط می آورد؛ آرمین جواب می دهد  "اما بی اما!، قضیه قضیه ی پسرانگیه ،نمی فهمید!؟
پویا به سرعت جاده را دومرتبه دور می زند و به سرعت به محل تصادف با گاو بر می گردد
 حامد بطری ویسکی را برداشته و درش را محکم می کند و به خود می گوید به الکلش نیاز داریم
لیموزین پیاده میشین بر و بر** نگاه می کنید پچ پچ زر و زر *میپرسین آهنگه چیه شر و ور؟ نه منگلیات ال و ال
سام گوشه اتومبیل افتاده؛ رامین مدام زیر لب پسرانگی ش را صدا می زند آرمین به شدت پیرهنش را بین دو پای رامین فشار می دهد و پویا بشدت گاز می دهد اما حامد آنی فریاد میزند "نگه دار پویا
اتومبیل توقف می کند
حامد ادامه می دهد "شاید پسرانگی رامین همین جاها افتاده باشه ممکنه بری جلوتر لهش کنی ... بذار چراغات روشن بمونه، می ریم پایین دنبالش
  پویا و حامد پیاده می شوند و به دنبال پسرانگی می گردند. سام که تازه به خود آمده کف ماشین بالا می آورد سپس با صورتی زرد به آرمین و پیرهن خونی مابین پاهای رامین نگاه می کند آرمین به او می گوید اگر عقلش سر جایش آمده بیاید و دستمال را فشار بدهد تا او هم به جویندگان پسرانگی بپیوندد
چند لحظه بعد ، همچنان حامد و آرمین جستجو می کنند ؛ پویا همچنان که ماشین و نور ماشین را به چند قدم جلوترهل می دهد زیر لب نق می زند "دیشب این موقع دنبال چی بودیم و امشب دنبال چی!" .در این بین نیسان مخصوص حمل مرغی از سمت مقابل پیدایش می شود و نرسیده به آنجا توقف می کند. پویا و آرمین و حامد مات و مبهوت به آن اتومبیل نگاه می کنند و راننده آن اتومبیل هم گیج تر از آن سه، به نور افتاده در چشمش و به گاو پهن شده روی زمین و به آرمین بدون پیراهن و در انتها به ساعتش نگاه می کند.عقلش حکم می کند سریعا دور بزند سریعا هم دور می زند و با شتاب بر می گردد.حامد خطاب به دو جوینده دیگر می گوید "عجله کنید احتمالا راننده نیسان به پلیس خبر می ده
داخل ماشین هم، رامین ناله ی زیر لبش را از "پسرانگی م پسرانگی م"  به  "من دیگه نمی تونم من دیگه نمی خوام زندگی کنم من دیگه نمی تونم ..." تغییر داده؛ سام هم برای دلداری دادن به او از تعدد دو جنسی ها می گوید و اینکه امروزه با عملی ساده، جنسیت افراد را تغییر می دهند رامین مانند بچه ها خود را در آغوش سام جای می دهد اشک در چشمانش جمع می شود و به زحمت ازو می پرسد  "یعنی دیگه نمی تونم اون زنایی که تعریف کردی ..." سام سریع حرفش را قطع می کند "بدبخت به اون زنها فکر نکن اصلا الآن به زن فکر نکن خون بیشتری ازت میره، اسکل اونایی که تعریف کردم خالی بندی بود؛ اینا رو تو یه فیلم دیده بودم برا شما اسکلا هم تعریف کردم
موقعیت درام بین سام و رامین با فریاد حامد شکسته می شود .حامد به سرعت به سمت ماشین می دود و در کشویی را باز کرده و پسرانگی  رامین را که داخل بطری ویسکیست نشانش می دهد پویا هم سریع پشت رل نشسته  دور میزند و به سمت نزدیکترین درمانگاه گاز می دهد
گاو در سکوت نیمه شب به سمت گاو پهن شده روی زمین می رود و "مو" بلندی می کشد آنچنان بلند که مالکش از خواب پریده و به زبان محلی می گوید این چه وقت جفت خواستنه
 برگرفته از فیلمنامه یازده و چهارده دقیقه ی گریگ مارکس

 



[ یک شنبه 11 شهريور 1392برچسب:داستانهای پسرانه, ] [ 15:34 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]