اسلایدر

داستان شماره 123

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 123

داستان شماره 123

سئوالهاي داودي


بسم الله الرحمن الرحیم

 

مردي از ال داود پيغمبر (ع) كه مذهب يهود داشت داخل مدينه گرديد ديد مردم در فزع وناله وگريه ميباشند گفت شمارا چه ميشود؟گفتند رسول خدا از دنيا رفته مرد داودي گفت درروزي از دنيا رفته كه در اين روز در كتب ما نوشته شده است سپس گفت مرا دلالت كنيد به خليفه ووصي بعد از او
گفتند تو در اينجا باش اكنون خواهد امد. چون حضرت امير نمودار شد ان مرد يهودي را گفتند بر خيز وهر چه ميخواهي از اين جوان بپرس مرد يهودي رفت به جانب ان حضرت عرض كرد توئي علي بن ابيطالب؟
فرمود: بلي/ ان حضرت دست مرد يهود را گرفت ودر نزد خود نشانيد يهودي گفت مي خواستم مسائلي چند سوال كنم از اين جماعت مرا به سوي شما دلالت كردند
حضرت فرمود سوال كن از هر چه كه ميخواهي انشا ا... تو را جواب خواهم گفت يهودي گفت به من خبر بده از اول حرفي كه در شب معراج خداوند متعال به محمد(ص) گفت چه بود وخبر بده مرا از ان چهار نفري كه در شب معراج مالك دوزخ طبق از روي انها برداشت وبا رسول خدا تكلم كردند وخبر بده مرا از ان ملكي كه مزاحمت كرد در شب معراج با محمد(ص) وخبر بده مرا كه منزل محمد كجاست از جاهاي بهشت ؟
حضرت فرمود :اما اول حرفي كه خداوند تكلم كرد بارسول خدا (فهو قوله تعالي امن رسول بما انزل اليه من ربه
يهودي گفت اين را نخواستم
حضرت فرمود ان امري را كه تو از من سوال ميكني ان امر مستوري است
يهودي گفت از غير ان از شما سوال نكردم به من از ان خبر بده والا ان شما نيستي كه من طلب ميكنم
حضرت فرمود :اگر من تورا خبر دهم اسلام اختيار ميكني؟ گفت :بلي
فرمود:رسول خدا چون به مقام قرب رسيد حجاب از روي ان برداشته شد وملكي ندا كرد يا محمد خداوند تو را سلام ميرساند ومي فرمايد برسيد و مولي از من سلام برسان رسول خدا عرض كرد ان مولي كيست؟خطاب رسيد علي بن ابيطالب
يهودي گفت : راست گفتي من همين را ميخواستم چون در كتاب جد من داود(ع) همين طور مكتوب است
وان چهاري نفري كه مالك دوزخ طبق از روي انها برداشت در جهنم قابيل ونمرود وهامان وفرغون اين جماعت به رسول خدا خطاب كردند كه از تو سوال ميكنيم كه امر بفرمايي مارا به دنيا برگردانند تا عمل صالح بنماييم جبرئيل در غضب شد و با بال خود طبق را بروي انها بر گردانيد وان ملكي به رسول خدا مزاحمت نمود ملك الموت بود او براي قبض روح سلطاني از سلاطين روي زمين رفته بود وان ملك در هنگام قبض روح سخني گفته بود كه اتش خشم عزرائيل را بر افروخته بود چون به مقام خود مراجعت كرد با رسول خدا مصادف شد از شدت غيض بران سلطان جبار التفا به ان حضرت ننمود واورا نشناخت تا جبرئيل بر او بانك زد يا ملك الموت هذا محمدبن عبدالله و حبيبه عزرائيل معذرت جسته عرض كرد يا رسول خدا اكنون از قبض روح سلطان جباري مي ايم دروقت مرگ سخني گفت كه مرا به غضب اورد از اين جهت شمارا نشناختم واما منزل رسول خدا در بهشت در جنت عدن ميباشد وبا او دوازده نفر از اوصيا او با وي هستند
مرد يهودي گفت:به خدا قسم در كتاب جدم داود پيغمبر قرائت كرده بودم وان كتاب ابا عن جد به من ميراس رسيده است
سپس ان كتاب را از جيب خود بيرون اورد و به اميرالمومنين داد ديدند انچه را كه حضرت خبر داده است در ان كتاب نوشته شده بود سپس ان يهودي اسلام اختيار كرد

 



[ پنج شنبه 3 مرداد 1389برچسب:قضاوتهای امام علی ( ع _ 1, ] [ 20:27 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]