اسلایدر

داستان شماره 1020

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1020

داستان شماره 1020

به آرزو احترام بگذار

 

بسم الله الرحمن الرحیم
پسر جوانی ناراحت و آشفته حال نزد شیوانا آمد و با اندوه به او گفت: ” پدری داشتم که همت و پشتکار چندانی نداشت. بدنش ضعیف و ناسالم بود و در طول عمرش نتوانست شغل مناسب و پردرآمدی را برای خود دست و پا کند. تحصیلات چندانی هم نداشت و خلاصه یک آدم بسیار معمولی بود که در فقر و تنهایی از دنیا رفت
اما همین انسان بسیار معمولی برایم وصیت کرده که صبح ها از جا برخیزم و به ورزش بپردازم و درس هایم راخوب بخوانم و فنون و مهارت روز را به کمال یاد بگیرم. وقتی او خودش نتوانسته در هیچ یک از این امور پیشرفتی داشته باشد، چگونه می تواند از من انتظار داشته باشد که به آرزو هایش جامه عمل بپوشانم؟
شیوانا به چشمان پسر جوان خیره شد و از او پرسید:” یعنی می گویی او اجازه دهد تو هم کسی مثل او شوی!؟ یعنی یک فرد بی همت و ضعیف و کم سواد و خیلی معمولی!!؟ فقط به این دلیل که خودش نتوانسته از این مرتبه بالاتر رود!؟
پسرک آهی کشید و لختی سکوت کرد و آنگاه سر بلند کرد و از شیوانا پرسید:” به من بگوئید چگونه می توانم  به روشی غیر از آنچه وصیت کرده روح ناآرام او را آرام سازم!؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” هیچ راه دیگری وجود ندارد. ما برای آرام سازی راه رفتگان و عزیزانمان باید به آرزو های متعالی آنها احترام بگذاریم و با جامه عمل پوشاندن به این آرزو ها به آنها ادای احترام کنیم. مهم نیست پدر تو چگونه بوده است. او آنگونه زندگی را از نزدیک لمس نمود و به این نتیجه رسید که این شیوه زندگی هیچ فایده ای ندارد ، به همین خاطر آرزو کرد که فرزند عزیزش آن مسیر را دنبال نکند! به همین خاطر وصیت کرد که تو چنان باشی که مثل او نشوی! پس تو هم چاره ای نداری ! باید به آرزو یش احترام بگذاری

 



[ پنج شنبه 30 دی 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 3, ] [ 16:41 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]